زندگی عاشقانه بابا و مامان نی نیزندگی عاشقانه بابا و مامان نی نی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

عشق مامان و بابا منتظرتیم

دکتر جدید

سلام مامان جون من دکترمو عوض کردم، دکتر قبلیم اول که پیشش رفتم واسم آمپول هاش ام جی نوشت 3تا، بعدش آمپول گنال اف 5تا، که بعد از تزریقش یه تخمک 22 میلی داشتم ولی نشد، بعدش دوباره آمپول گنال اف 8تا، که چون خیلی گرون بود نتونستم بخرمش. البته همه اینا با قرص لتروزول بود. بابایی همش اصرار داشت برم پیش دکتر حاجی باقری که همشهری خودمونم هست، منم قبول کردم، و چند ماهی هست که تحت نظرش هستم. بار اول که رفتم پیشش خودم قرص لتروزول رو میخوردم، بهم گفت 2تا تخمک 19 و 15 میلی دارم، که بازم نشد. به دکتر گفتم چرا نشده؟ خندید و گفت عزیزم هنوز که دیر نشده، تو خیلی عجله داری. این دفعه که رفتم پیشش برام آمپول هاش ام ...
12 مهر 1392

تابلو فرش

راستی مامانی من رفتم کلاس قالی بافی، الانم دارم تابلو فرش می بافم اینم طرحمه        ...
7 مهر 1392

آرزوی مامان

سلام عشق مامان این ماه هم نیومدی پیشمون نمیدونم چرا خدا صدامو نمی شنوه، نه واسه بابایی یه کار خوب پیدا میشه، نه تو میایی پیشمون................... بعضی وقتا خیلی دلم میگیره، ولی چکار میشه کرد دیگه، حتما یه مصلحتیه که ما ازش بی خبریم................. وقتی وبلاگ کسایی رو می خونم که نی نی دارن خیلی غصه میخورم که چرا من نه!!!!!!!!!!!!!!!!!! خدایا راضیم به رضای تو امشب مهمون دارم، قراره مامان و بابام بیان خونمون، خیلی کار دارم، آخه امروز تولد همسر عزیزمه                          &...
6 مهر 1392

من اومدم!!!!!!!

سلام عشق مامان ببخشید که کلی وقت نبودم اول از همه بگم که تو خیلی ناز داری و ماه قبل نیومدی پیشم و حسابی غصه دارم کردی دوباره رفتم دکتر که این بار بهم 8 تا آمپول داد که دونه ای 50 هزار تومنه ولی داروها رو نگرفتم، گذاشتم اگه این ماه نیومدی، ماه بعد بخرم. از همه دوستان که نگرانم بودن و واسم پیام گذاشتن معذرت می خوام و ازشون میخوام خیلی برام دعا کنن راستی یکی از بهترین دوستام که هم اسم خودمم هست امروز بچه ش به دنیا اومد، یه دختر ناز و ریزه میزه ...
29 مرداد 1392

شمارش معکوس

سلام عشق مامان فقط 5 روز دیگه مونده که بفهمم تو اومدی یا نه تو که میدونی اگه نیایی من دق می کنم، پس زود زود بیا پیشم ای خدای مهربون امید هیچ بنده ای رو نا امید نکن، امید منو هم نا امید نکن ...
31 تير 1392

بعد از مدت ها اومدم

سلام نفس مامان ببخشید که خیلی وقته نیومدم، آخه کامپیوترمون خراب بود، الانم کافی نت هستم. حالا از این مدت برام بگم که همش مربوط به توئه اون ٣تا آمپولی که خانم دکتر بهم داده بود رو زدم و دوباره رفتم پیشش، بهم گفت وضعیت تخمدان هام بهتر شده ولی تخمک ندارم. ٥تا آمپول دیگه بهم داد بعد از اینکه آمپول ها رو زدم دوباره رفتم پیشش بهم گفت یه تخمک خوب دارم و می تونم اقدام کنم واسه بچه دار شدن الانم منتظرم ببینم نتیجه ش چی میشه. حدود ١٠ روز دیگه همه چی معلوم میشه وای مامان جون نمی دونی من و بابا چقدر بی صبرانه منتظر اومدنت هستیم که قدمت رو روی چشمای ما بذاری الهی قربونت برم تو رو خدا ناز نکن و زود ز...
27 تير 1392

بابايي داره مياد

سلام نفس مامان خيلي خوشحالم آخه بابايي فردا صبح مياد خيلي دلم براش تنگ شده ديروز رفتم خونه، حياط رو جارو کردم و آب پاشيدم، خونه رو جارو کردم، خلاصه کلي تميزکاري کردم. ايشالا امشب وسايلامو جمع مي کنم ميرم خونه خودمون که صبح که بابايي ميرسه خونه باشم. ...
9 خرداد 1392