زندگی عاشقانه بابا و مامان نی نیزندگی عاشقانه بابا و مامان نی نی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

عشق مامان و بابا منتظرتیم

چند روز نبودم

1391/12/25 16:03
نویسنده : حمیده
274 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان

ما یه چند روزی نبودیم، یعنی ٤-٣ روز با بابایی و مامان بزرگ رفتیم شیراز.

مامان بزرگ نوبت دکتر داشت و می خواست با بابایی بره، منم از فرصت استفاده کردم و باهاشون رفتم تا خریدای عیدمو بکنم.

                          

شنبه صبح رفتیم، ظهر رفتیم خونه پروانه، دختر خاله بابا، عصر مامان بزرگ بردیم دکتر، شبم برگشتیم خونه پروانه و تا فردا ظهر همون جا بودیم، کلی بهشون زحمت دادیم.

صبح یکشنبه من و بابایی رفتیم بازار وکیل و من یه پارچه چادر نمازی خوشکل واسه خودم خریدم.

ظهر رفتیم خونه زهرا اون یکی دختر خاله بابا که خاله بابا هم خونشون بود.

زهرا یه پسر جوون به اسم شهرام داشته که ٣ سال پیش توی تصادف فوت شده _اون موقع من هنوز با بابا ازدواج نکرده بودم_ عکسشو زده بودن به دیوار خونشون، وقتی عکسشو می دیدم دلم کباب می شد، خدا بهش صبر بده.

عصر من و بابا رفتیم خرید و من مانتو و شلوار و کیف و کفش و شال و یه بلوز خریدم.

                                        

دوشنبه هم بابا چند تا کار اداری داشت که انجام داد، عصر هم رفتیم خرید که بابا یه پیراهن خرید.

صبح سه شنبه هم رفتیم مجتمع خلیج فارس و من یه روسری از اونجا خریدم، بعدشم رفتیم هایپر استار و کلی خرید کردیم.

عصر برگشتیم خونه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان الناز
26 اسفند 91 8:58
انشاله که نی نی تون هم هر وقت امادگیش را داشتین سالم و سلامت به دنیا بیاد