تعطیلات عید
سلام نفس مامان
تعطیلات عید هم تموم شد.
امیدوارم توی این سال قدم رنجه کنی و تشریف بیاری توی دل مامانی.
خوب حالا از این تعطیلات واست بگم:
منو بابایی مسافرت نرفتیم، قرار بود یکی دو روز بریم شیراز و تخت جمشید و........ ولی نشد.
دائی حجت و زن دائی با خانواده خانمش واسه سال تحویل رفته بودن مشهد، مامان بزرگ و خاله هام هم همین طور، مامان و بابام و دائی مهدی هم که ٣ فروردین رفتن کربلا.
هفته قبل یه روز با عمه زیبا و بچه هاش و دختر عمه مریم رفتیم کوه علی آقا شوهر مریم واسه ناهار، که چلو درست کرده بودیم و کباب هم خریدیم.
جمعه هفته قبل قرار بود بریم نی ریز باغ پدر خانم عمو جواد، عمه اینا اینقدر معطل کردن که بابایی عصبانی شد و گفت اصلا ما دیگه با اونا نمیریم و خودمون دوتا تنها رفتیم پلنگان نی ریز، ناهار خوردیم و شب برگشتیم.
ماشالا خانواده بابایی خیلی پرحوصله هستن و وقتی بخوان برن تفریح تا می خوان راه بیفتن ٣-٢ بعداز ظهره.
من میگم اگه آدم میخواد بره تفریح از صبح زود بره تا بتونه حسابی خوش بگذرونه.
واسه همین من تصمیم گرفتم سیزده رو با خاله هام برم بیرون.
قرار بود خاله هام و مامان بزرگم شب دوازدهم برن باغ شوهر خالم و شب رو اونجا بمونن، منم خیلی دوست داشتم برم ولی بابایی نه خودش اومد نه گذاشت من تنهایی برم، می گفت مرد باهاتون نیست و خطر داره.
صبح سیزده مامان و بابام ودائی مهدی از کربلا برگشتن، و همگی با هم رفتیم باغ.
ناهار چلو کباب که خودمون روی آتیش درست کردیم خوردیم.
عصر هم با خاله هام و بچه هاش و بابایی سیب گلابی بازی کردیم و خیلی بهمون خوش گذشت.
شب هم دور هم نشستیم و مار پله بازی کردیم و حسابی خندیدیم.
بین خودمون بمونه ها، تفریح رفتن با خاله های من خیلی خیلی خوش می گذره.