زندگی عاشقانه بابا و مامان نی نیزندگی عاشقانه بابا و مامان نی نی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 25 روز سن داره

عشق مامان و بابا منتظرتیم

دکتر و شب یلدا

1392/10/5 12:39
نویسنده : حمیده
220 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان

من دیروز رفتم دکتر، مطبش خیلی شلوغ بود و اصلا نوبت نداشت.

زنگ زدم به خاله مریم، با منشی دکتر آشنا بود و برام نوبت گرفت.

حدود 1 ساعت و نیم توی نوبت بودم.

دکتر گفت چون تنبلی تخمدان دارم همین لک ها ............. حساب میشه.

همه سونوها که تا حالا انجام داده بودم، با خودم برده بودم و دکتر دیگه سونو نکرد.

بهم قرص لتروزول و آمپول گنال اف داد که از دوره بعد مصرف کنم.

دکتر گفت 3-2 دوره دارو مصرف کن اگه جواب نگرفتی بیا برای آی یو آی

خیلی ناراحت شدم، خدا کنه جواب بگیرم اصلا تحمل آی یو آی رو ندارم، خدایا کمکم کن.

دیروز ظهر برای خونه عمه زیبا ناهار خورشت قیمه درست کردم و با بابایی بردیم خونشون.

آخه عمه زیبا شنبه هفته قبل رفته کربلا، روزی که زنگ زد خونمون برای خداحافظی، گفت من و بقیه جاری ها و عمه فریبا برای بچه ها و شوهرش غذا درست کنیم، گفت مریم (دخترش که ازدواج کرده) سختشه هر روز بره اونجا غذا درست کنه، شما هم کمکش کنید، ما هم که مهربون!!!!!!!!!!!!!!! گفتیم چشم.

حالا از شب یلدا برات بگم، قرار بود شب یلدا همگی بریم خونه مامان بزرگ (مامان بابایی)، ولی چون عمه زیبا رفته کربلا و مریم شب اربعین نذری داشت، ما رفتیم خونه عمه زیبا کمک مریم که بادمجان پوست بگیریم و شب یلدا هم همونجا بودیم.

عمه فریبا حلوا درست کرده بود، خانم عمو جواد هم یه نمونه حلوای دیگه و کیک درست کرده بود، انار و هندوانه هم داشتیم، جای تو خالی عزیزم.

شب قبل از یلدا من و بابایی رفتیم خونه مامانم و یه شب یلدای دیگه هم اونجا داشتیم.

روز سه شنبه هم دائی حجت و زن دائی از تهران اومدن و ما سه شنبه خونه مامانم بودیم، امروز صبح هم رفتن شیراز خونه مادر خانمش که جمعه برن تهران.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

راضیه
5 دی 92 12:03
ان شاالله که خییییییییییییلی زود جواب میگیری عزیزم
نیلوفر
6 دی 92 10:59
خسته نباشی حمیده جان. انشااله به زودی مامان میشی دیگه نیازی به آی یو آی نمیمونه.
پرتو
6 دی 92 11:16
انشاالله با همین داروها جواب میگری و نیازی به آی یو آی نداری