مسافرت
سلام نفس مامان
ببخشید چند روز نبودم، آخه مسافرتمون جور شد و مشهد بودم.
روز پنج شنبه ٢٩ فروردین بابایی زنگ زد واسه بلیط قطار که گفت اولین روزی که بلیط دارن دوشنبه ٢ اردیبهشته.
از اون طرفم از عتبات عالیات به بابایی زنگ زدن که باید ١٠ اردیبهشت بره عراق.
بابایی گفت حالا چکار کنیم؟ منم گفتم همون دوشنبه بلیط می گیریم و شنبه ٧ اردیبهشت بر میگردیم، که می شد ٤ شب.
بابایی گفت ٤ شب کم نیست؟ منم گفتم آره کمه ولی چاره چیه.
بابایی گفت میایی فردا با اتوبوس بریم؟ منم قبول کردم.
بابایی هم سریع اومد اینترنتی ٢تا بلیط اتوبوس گرفت -که فقط همین ٢تا رو جا داشت- ساعت ٤ بعدازظهر از شیراز.
قرار شد وقتی رفتیم مشهد برای برگشتمون بلیط قطار بگیریم که قطار شیراز پر شده بود و با اتوبوس هم برگشتیم.
٧ شب مشهد بودیم، اولین بار بود که من و بابایی ٢تایی میومدیم مشهد.
٢بار دیگه هم رفته بودیم مشهد، یه بار عیدی که عقد بودیم، یه بارم اولین عید بعد از عروسیمون که هر ٢بارش با خونواده من رفته بودیم.
وقتی رسیدیم مشهد روبروی باب الجواد یه سوئیت ترو تمیز و شیک گیرمون اومد، شبی ٤٠ تومن.
این موقع بری مشهد خیلی خوبه، آخه هم هوا عالیه هم حرم یه کم خلوت تره، هم جا زیاده و ارزون.
نمیدونی چقدر نی نی های کوچولو توی حرم میدیدیم، من و بابایی هم می نشستیم نگاشون می کردیم و ذوقشون رو می خوردیم.
با دیدن بچه ها تورو از امام رضا خواستم.
یه روزم با بابایی رفتیم الماس شرق، که من واسه خودم یه تاپ شلوارک و یه پارچه مانتویی خریدم، و بابایی هم یه پارچه چادر مشکی به مناسبت روز زن واسم خرید -آخه اون روز پیشم نیست-
شنبه ٧ اردیبهشت ساعت ٤.٣٠ بلیط برگشت داشتیم، که امروز ساعت ١١.٣٠ رسیدیم شیراز، بعدشم با اتوبوس اومدیم خونه که تا رسیدیم ساعت ٢.٣٠ بود.
مامان و بابام اومدن ترمینال دنبالمون، مامانم هم واسمون ناهار درست کرده بود که اومدیم خونه خوردیم.