مسافرت یک روزه
سلام عمر مامان
دیروز ساعت ٧ صبح از جلوی خوابگاه دائی حجت حرکت کردیم سمت قم
ساعت ٩ و نیم رسیدیم قم و یه زیارت کوچولو خوندیم و حرکت کردیم
سمت نیاسر کاشان
اونجا یه آقایی مراسم گلابگیری رو واسمون توضیح داد.
بعدشم از اونجا گلاب و عرقیات خریدیم.
همه اونایی که باهامون بودن زوج های جوان بودن و اکثرا بدون بچه، آخه اکثر خانوم ها دانشجو بودن.
فقط چندتاشون بودن که بچه داشتند.
یه زوج سوریه ای بودن که مرده دانشجوی دکترای هواشناسی بود، یه پسر سه ماهه خیلی خوشکل داشتن که همه عاشقش شده بودن.
ولی اسم قشنگی نداشت، اسمش اسکندر بود.........
البته شاید واسه خودشون قشنگه.
خانمه می گفت هنوز خونواده هامون بجمون رو ندیدن، آخه بچشون تهران به دنیا اومده.
خانمه خیلی گناه داشت، آخه دست تنها بچشو بزرگ می کنه و هیچ کس رو اینجا ندارن، اونم بچه اول که هیچ تجربه ای نداره.
زن دائی می گفت یه زن و شوهر نیجریه ای هم توی خوابگاه هستن که ٣ تا بچه دارن، خانمه هم ٢٢ سالشه، وقتی بهش میگیم تنهایی سخت نیست؟ میگه خدا کمکم می کنه...............
شب ساعت حدود ١٢ رسیدیم خوابگاه.
من امروز عصر میخوام برگردم خونه.