زندگی عاشقانه بابا و مامان نی نیزندگی عاشقانه بابا و مامان نی نی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

عشق مامان و بابا منتظرتیم

یک تصادف کوچولو

1392/7/20 12:50
نویسنده : حمیده
214 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان

دیشب من و بابایی داشتیم از خونه مامانم برمی گشتیم.

یه لحظه بابایی حواسش رفت به مغازه اون طرف خیابون که ...............

محکم خوردیم به یه نیسان که کنار خیابون پارک بود.

من محکم به جلو پرت شدم، پام خورد به داشبورد ماشین که بدجور درد می کنه و ورم کرده و کبود شده.

بابایی اون دور و بر از هرکی پرسید نمی دونستن نیسان مال کیه، شماره موبایلشو نوشت روی کاغذ و گذاشت زیر برف پاک کن نیسان.

همون موقع یه مرده داشت رد می شد که از شانس ما معاون اداره راهنمایی رانندگی بود و گیر داده بود که باید صبر کنیم تا مامور بیاد.

منم که حسابی ترسیده بودم، اون مرده هم ول کن نبود.

خلاصه که بابایی یه کم باهاش بحثش شد، که من شمارمو گذاشتم و نمی خوام فرار کنم که.............

بعدشم اومدیم خونه.

جلوی ماشین خودمون که داغون شده، تازه در سمتی که من نشسته بودم اصلا باز نمیشه.

به بابایی گفتم خوبه ماشینه نیسان بود اگه پراید بود که داغون میشد.

راستی هنوز کسی به بابایی زنگ نزده.

کم کم باید آماده بشم برم شیراز دکتر، دعا کن با خبرای خوب بیام.

اگه خدا بخواد ایشالا تا ٣-٢ روز دیگه یه خبر خیلی خوب دارم، فقط دعا کن بشه...............

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نسیم مامان آرتین
21 مهر 92 8:50
تصادف که به خیر گذشته ایشالا از شیراز هم با خبرهای خوب برمیگردی