زندگی عاشقانه بابا و مامان نی نیزندگی عاشقانه بابا و مامان نی نی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

عشق مامان و بابا منتظرتیم

من اومدم با تاخیر

سلام عشق مامان ببخشید یه مدت نبودم، حسش نبود، اصلا خبر خاصی نبود. امروز .......... شدم، باید 24 میشدم ولی خوب دیگه. این دوره باید دارو مصرف کنم، تصمیم داشتم این ماه دارو نخورم و برم عکس رنگی بگیرم و اگه مشکلی نبود از ماه بعدش دارو رو شروع کنم. وقتی با خاله مریم مشورت کردم، گفت احتمال اینکه چسبندگی داشته باشی خیلی کمه و همین ماه داروتو شروع کن. از سه شنبه باید لتروزول بخورم شبی سه تا به مدت 5 شب، بعدشم برم سونو و آمپول گنال اف. خوبیش اینه که دیگه لازم نیست برم شیراز و از این بابت خیلی خوشحالم. خاله مریم می گفت خیلیا بودن با مشکل من که 3-2 دوره دارو مصرف کردن و جواب گرفتن. خدایا خودمو سپرد...
15 دی 1392

دکتر و شب یلدا

سلام عزیز مامان من دیروز رفتم دکتر، مطبش خیلی شلوغ بود و اصلا نوبت نداشت. زنگ زدم به خاله مریم، با منشی دکتر آشنا بود و برام نوبت گرفت. حدود 1 ساعت و نیم توی نوبت بودم. دکتر گفت چون تنبلی تخمدان دارم همین لک ها ............. حساب میشه. همه سونوها که تا حالا انجام داده بودم، با خودم برده بودم و دکتر دیگه سونو نکرد. بهم قرص لتروزول و آمپول گنال اف داد که از دوره بعد مصرف کنم. دکتر گفت 3-2 دوره دارو مصرف کن اگه جواب نگرفتی بیا برای آی یو آی خیلی ناراحت شدم، خدا کنه جواب بگیرم اصلا تحمل آی یو آی رو ندارم، خدایا کمکم کن. دیروز ظهر برای خونه عمه زیبا ناهار خورشت قیمه درست کردم و با بابایی برد...
5 دی 1392

بدون عنوان

سلام عزیز مامان چهارشنبه باید .......... می شدم ولی از روز یکشنبه تا حالا لک های قهوه ای می بینم، نمیدونم چکار کنم اعصابمو خورد کرده............ ...
29 آذر 1392

من اومدم

سلام عزیز مامان یه مدت نبودم، آخه خبر خاصی نبود که بخوام بهت بگم فقط هفته قبل مامان جاریم فوت شد که رفتیم مراسمش بعدشم اینکه دارم یه شال خوشکل واسه خودم می بافم، مدلشو بابایی از اینترنت واسم پیدا کرده، تموم که شد عکسشو میذارم وقتی هم که تموم شد میخوام واسه بابایی یه هدبند وشال ببافم، آخه بابایی اهل کلاه پوشیدن نیست، واسه همین میخوام واسش هدبند ببافم ...
21 آذر 1392

چند تا عکس

سلام عشق مامان اومدم چند تا عکس واست بذارم اول از همه عکس نیم پوتینم که قولشو داده بودم   اینم پشتش   اینم یه کلاه و شال گردنه که تازه واست بافتم                 ...
6 آذر 1392

دومین سالگرد ازدواج

سلام نفس مامان روز 23 آبان دومین سالگرد ازدواج من و بابایی بود که به دلیل مصادف شدن با روز عاشورا از جشن خبری نبود. خیلی جالبه ها، پارسال روز تولدم روز عاشورا بود و امسال سالگرد ازدواجمون.................. خیلی دلم میخواست هدیه دومین سالگرد ازدواجمون به بابایی وجود تو باشه ولی نشد............ خدا کنه سال دیگه سه تایی سومین سالگرد ازدواج مامان و بابا رو جشن بگیریم ...
1 آذر 1392

انتظار به پایان رسید!!!!!

سلام خوشگل مامان انتظار به پایان رسید و من دیروز عصر، بعد از 21 روز .......... شدم. قرار بود امروز یا فردا با بابایی بریم شیراز که برم سونو که دیگه منتفی شد. ...
28 آبان 1392