زندگی عاشقانه بابا و مامان نی نیزندگی عاشقانه بابا و مامان نی نی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

عشق مامان و بابا منتظرتیم

دکتر و شب یلدا

سلام عزیز مامان من دیروز رفتم دکتر، مطبش خیلی شلوغ بود و اصلا نوبت نداشت. زنگ زدم به خاله مریم، با منشی دکتر آشنا بود و برام نوبت گرفت. حدود 1 ساعت و نیم توی نوبت بودم. دکتر گفت چون تنبلی تخمدان دارم همین لک ها ............. حساب میشه. همه سونوها که تا حالا انجام داده بودم، با خودم برده بودم و دکتر دیگه سونو نکرد. بهم قرص لتروزول و آمپول گنال اف داد که از دوره بعد مصرف کنم. دکتر گفت 3-2 دوره دارو مصرف کن اگه جواب نگرفتی بیا برای آی یو آی خیلی ناراحت شدم، خدا کنه جواب بگیرم اصلا تحمل آی یو آی رو ندارم، خدایا کمکم کن. دیروز ظهر برای خونه عمه زیبا ناهار خورشت قیمه درست کردم و با بابایی برد...
5 دی 1392

بدون عنوان

سلام عزیز مامان چهارشنبه باید .......... می شدم ولی از روز یکشنبه تا حالا لک های قهوه ای می بینم، نمیدونم چکار کنم اعصابمو خورد کرده............ ...
29 آذر 1392

من اومدم

سلام عزیز مامان یه مدت نبودم، آخه خبر خاصی نبود که بخوام بهت بگم فقط هفته قبل مامان جاریم فوت شد که رفتیم مراسمش بعدشم اینکه دارم یه شال خوشکل واسه خودم می بافم، مدلشو بابایی از اینترنت واسم پیدا کرده، تموم که شد عکسشو میذارم وقتی هم که تموم شد میخوام واسه بابایی یه هدبند وشال ببافم، آخه بابایی اهل کلاه پوشیدن نیست، واسه همین میخوام واسش هدبند ببافم ...
21 آذر 1392

چند تا عکس

سلام عشق مامان اومدم چند تا عکس واست بذارم اول از همه عکس نیم پوتینم که قولشو داده بودم   اینم پشتش   اینم یه کلاه و شال گردنه که تازه واست بافتم                 ...
6 آذر 1392