زندگی عاشقانه بابا و مامان نی نیزندگی عاشقانه بابا و مامان نی نی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

عشق مامان و بابا منتظرتیم

یک تصادف کوچولو

سلام عزیز مامان دیشب من و بابایی داشتیم از خونه مامانم برمی گشتیم. یه لحظه بابایی حواسش رفت به مغازه اون طرف خیابون که ............... محکم خوردیم به یه نیسان که کنار خیابون پارک بود. من محکم به جلو پرت شدم، پام خورد به داشبورد ماشین که بدجور درد می کنه و ورم کرده و کبود شده. بابایی اون دور و بر از هرکی پرسید نمی دونستن نیسان مال کیه، شماره موبایلشو نوشت روی کاغذ و گذاشت زیر برف پاک کن نیسان. همون موقع یه مرده داشت رد می شد که از شانس ما معاون اداره راهنمایی رانندگی بود و گیر داده بود که باید صبر کنیم تا مامور بیاد. منم که حسابی ترسیده بودم، اون مرده هم ول کن نبود. خلاصه که بابایی یه کم باهاش...
20 مهر 1392

بدون عنوان

بالاخره تونستم قرص استرودل رو پیدا کنم و از دیشب خوردم، امروز سردرد دارم و بی حالم، فکر کنم اثرات قرصه باشه. ...
17 مهر 1392

مامان غصه دار

سلام عزیز مامان که خیلی ناز داری دیروز رفتم دکتر سونو شدم دکتر گفت دوتا فولیکول ١١ و ١٣ میلی دارم که کوچیکه و دوباره ٣تا آمپول هاش ام جی بهم داد. بعدشم گفت دیواره رحمم نازکه، اگه تخمک آزاد بشه نمیتونه لانه گزینی انجام بشه، بهم قرص استرودل داد که هر داروخانه ای رفتم گیرم نیومد..................... و دکتر گفت اگه این دفعه نشد باید برم عکس رنگی بگیرم اگه بدونی امروز چقدر گریه کردم، دارم از غصه دق می کنم خیلی نا امیدم، خیلی پیش خدا گله کردم همیشه میترسیدم از اینکه بچه دار نشم، و مثل اینکه حالا هم سرم اومده ...
16 مهر 1392

دکتر جدید

سلام مامان جون من دکترمو عوض کردم، دکتر قبلیم اول که پیشش رفتم واسم آمپول هاش ام جی نوشت 3تا، بعدش آمپول گنال اف 5تا، که بعد از تزریقش یه تخمک 22 میلی داشتم ولی نشد، بعدش دوباره آمپول گنال اف 8تا، که چون خیلی گرون بود نتونستم بخرمش. البته همه اینا با قرص لتروزول بود. بابایی همش اصرار داشت برم پیش دکتر حاجی باقری که همشهری خودمونم هست، منم قبول کردم، و چند ماهی هست که تحت نظرش هستم. بار اول که رفتم پیشش خودم قرص لتروزول رو میخوردم، بهم گفت 2تا تخمک 19 و 15 میلی دارم، که بازم نشد. به دکتر گفتم چرا نشده؟ خندید و گفت عزیزم هنوز که دیر نشده، تو خیلی عجله داری. این دفعه که رفتم پیشش برام آمپول هاش ام ...
12 مهر 1392

تابلو فرش

راستی مامانی من رفتم کلاس قالی بافی، الانم دارم تابلو فرش می بافم اینم طرحمه        ...
7 مهر 1392

آرزوی مامان

سلام عشق مامان این ماه هم نیومدی پیشمون نمیدونم چرا خدا صدامو نمی شنوه، نه واسه بابایی یه کار خوب پیدا میشه، نه تو میایی پیشمون................... بعضی وقتا خیلی دلم میگیره، ولی چکار میشه کرد دیگه، حتما یه مصلحتیه که ما ازش بی خبریم................. وقتی وبلاگ کسایی رو می خونم که نی نی دارن خیلی غصه میخورم که چرا من نه!!!!!!!!!!!!!!!!!! خدایا راضیم به رضای تو امشب مهمون دارم، قراره مامان و بابام بیان خونمون، خیلی کار دارم، آخه امروز تولد همسر عزیزمه                          &...
6 مهر 1392