زندگی عاشقانه بابا و مامان نی نیزندگی عاشقانه بابا و مامان نی نی، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

عشق مامان و بابا منتظرتیم

رفتن بابایی

سلام عشق مامان امروز ٤ روز از رفتن بابایی می گذره. من و بابا از طریق نی نی وبلاگ با هم در ارتباطیم. یه جورایی انگاری نی نی خوشکلم واسطه بین من و باباییه........... بابایی توی قسمت نظرات واسم نظر میذاره _البته به صورت خصوصی _ منم یه پست خصوصی گذاشتم که رمزشو فقط به بابایی دادم و هرچی دوست داشته باشم بهش بگم توش می نویسم. راستی من فردا دارم میرم تهران. ...
13 ارديبهشت 1392

روز مادر

سلام نفس مامان دیروز بابایی رفت    منم تنها شدم و خیلی دلم براش تنگ شده دیروز ظهر بعد از اینکه بابایی رفت منم رفتم خونه مامانم، الانم اومدم خونه خودمون، امشب اینجا میمونم و فردا ظهر دوباره میرم خونه مامانم. احتمالا جمعه یا شنبه میرم تهران. اول که نه بابایی راضی میشد که برم نه بابام، می گفتن تنهایی. یکی از دوستام که دانشجوی دانشگاه تهرانه، دیروز از حج عمره اومده، و جمعه یا شنبه برمیگرده تهران. منم به بابایی گفت با اون میرم و اونم راضی شد. وقتی مشهد بودیم از فنی حرفه ای زنگ زدن که کلاس قالی بافی میخواد شروع بشه و مدارکتو بیار _آخه قبل از عید اسم ...
12 ارديبهشت 1392

مسافرت

سلام نفس مامان ببخشید چند روز نبودم، آخه مسافرتمون جور شد و مشهد بودم. روز پنج شنبه ٢٩ فروردین بابایی زنگ زد واسه بلیط قطار که گفت اولین روزی که بلیط دارن دوشنبه ٢ اردیبهشته.        از اون طرفم از عتبات عالیات به بابایی زنگ زدن که باید ١٠ اردیبهشت بره عراق. بابایی گفت حالا چکار کنیم؟ منم گفتم همون دوشنبه بلیط می گیریم و شنبه ٧ اردیبهشت بر میگردیم، که می شد ٤ شب. بابایی گفت ٤ شب کم نیست؟ منم گفتم آره کمه ولی چاره چیه. بابایی گفت میایی فردا با اتوبوس بریم؟ منم قبول کردم. بابایی هم سریع اومد اینترنتی ٢تا بلیط اتوبوس گرفت -که فقط همین ٢تا رو جا داشت- ساعت ٤ بعدازظهر...
8 ارديبهشت 1392

مسافرت

سلام عشق مامان بابایی گفت دلم میخواد قبل از اینکه برم عراق، یه مسافرت ٢ نفره با هم بریم. منم از خدا خواسته گفتم بریم مشهد، آخه خیلی دلم هوای امام رضا رو کرده. قرار شده با قطار بریم ولی هنوز مشهد جا پیدا نکردیم. دلم میخواد نزدیک حرم باشه. یه جا هم زنگ زدیم گفت شبی ٩٠ تومن، ولی گرونه......... یه تور هم هست که با هواپیما میبره ٤ شب با جا و غذا نفری ٣٢٠ تومن، قیمتش خیلی مناسبه یعنی فقط پول بلیط هواپیماشه، ولی جاش یه کم دوره. از یه طرفم به بابایی میگم بریم، اونجا میریم دنبال جا میگردیم، ولی اگه جا داشته باشیم خیالمون راحت تره. ...
28 فروردين 1392

شاید.................

سلام جیگر مامان دو شب پیش از ستاد بازسازی عتبات شهرمون به بابایی زنگ زدن که میتونه اواسط اردیبهشت بره سامرا به مدت یک ماه؟ آخه بابایی مهندس عمرانه. بابایی هم قبول کرد و دیروز رفت پاسپورتش رو داد بهشون. البته هنوز قطعی نیست ولی احتمال رفتنش خیلی زیاده. اگه رفتنی بشه این یک ماهو من میرم خونه مامانم. نمیدونم چیکار کنم، خیلی دلم براش تنگ میشه.                                      دلم نیومد بهش بگم نره، یعنی گفتما و...
22 فروردين 1392

تعطیلات عید

سلام نفس مامان تعطیلات عید هم تموم شد. امیدوارم توی این سال قدم رنجه کنی و تشریف بیاری توی دل مامانی.                   خوب حالا از این تعطیلات واست بگم: منو بابایی مسافرت نرفتیم، قرار بود یکی دو روز بریم شیراز و تخت جمشید و........ ولی نشد. دائی حجت و زن دائی با خانواده خانمش واسه سال تحویل رفته بودن مشهد، مامان بزرگ و خاله هام هم همین طور، مامان و بابام و دائی مهدی هم که ٣ فروردین  رفتن کربلا.               هفته قبل یه روز با ع...
14 فروردين 1392

سال 92

سلام نفس مامان سال نو مبارک       امیدوارم امسال سال خوبی واسه همه و همین طور من و بابایی باشه. امیدوارم همه اون کسایی که انتظار نی نی می کشن، خدا توی این سال بهشون بده. ایشالا امسال سال ورود تو به زندگیمون باشه. مامان جون و بابا جون و دائی مهدی از طرف دانشگاه دائی مهدی رفتن کربلا. جمعه عصر رفتن تهران که دیروز ظهر رسیدن و ساعت ٤ از جلوی دانشگاه دائی حرکت کردن. ...
4 فروردين 1392

چند روز نبودم

سلام عشق مامان ما یه چند روزی نبودیم، یعنی ٤-٣ روز با بابایی و مامان بزرگ رفتیم شیراز. مامان بزرگ نوبت دکتر داشت و می خواست با بابایی بره، منم از فرصت استفاده کردم و باهاشون رفتم تا خریدای عیدمو بکنم.                            شنبه صبح رفتیم، ظهر رفتیم خونه پروانه، دختر خاله بابا، عصر مامان بزرگ بردیم دکتر، شبم برگشتیم خونه پروانه و تا فردا ظهر همون جا بودیم، کلی بهشون زحمت دادیم. صبح یکشنبه من و بابایی رفتیم بازار وکیل و من یه پارچه چادر نمازی خوشکل واسه خودم خریدم. ظهر...
25 اسفند 1391