عشق مامان و بابا منتظرتیم

سلام نفس مامان سال نو مبارک       امیدوارم امسال سال خوبی واسه همه و همین طور من و بابایی باشه. امیدوارم همه اون کسایی که انتظار نی نی می کشن، خدا توی این سال بهشون بده. ایشالا امسال سال ورود تو به زندگیمون باشه. مامان جون و بابا جون و دائی مهدی از طرف دانشگاه دائی مهدی رفتن کربلا. جمعه عصر رفتن تهران که دیروز ظهر رسیدن و ساعت ٤ از جلوی دانشگاه دائی حرکت کردن. ...

سلام عشق مامان ما یه چند روزی نبودیم، یعنی ٤-٣ روز با بابایی و مامان بزرگ رفتیم شیراز. مامان بزرگ نوبت دکتر داشت و می خواست با بابایی بره، منم از فرصت استفاده کردم و باهاشون رفتم تا خریدای عیدمو بکنم.                            شنبه صبح رفتیم، ظهر رفتیم خونه پروانه، دختر خاله بابا، عصر مامان بزرگ بردیم دکتر، شبم برگشتیم خونه پروانه و تا فردا ظهر همون جا بودیم، کلی بهشون زحمت دادیم. صبح یکشنبه من و بابایی رفتیم بازار وکیل و من یه پارچه چادر نمازی خوشکل واسه خودم خریدم. ظهر...

اومدم عکس طلاهایی که خریدم رو بذارم. این  تک پوشیه که خریدم   اینم گوشواره   و اینم انگشتری که با حقوقم خریدم    و در آخر عکس جوجه هامون   ...

سلام جیگر مامان دیشب جوجه زرده مرد، یکی دو روز حالش خوب نبود و همش میلرزید و دیشب مرد. با اینکه اول که بابا خرید ازشون خوشم نمیومد ولی حالا دوسشون دارم و وقتی زرده مرد خیلی ناراحت شدم.                           راستی دیشب النگمو عوض کردم و جاش یه تک پوش خوشکل و یه گوشواره خریدم، عکسشو بعدا واست میذارم. اصلا قصد نداشتم بخرم فقط می خواستم قیمت کنم، خاله مریم و خاله مژگان هم باهام بودن.               &n...

سلم عشق مامان دیشب بابایی با ٣ تا جوجه اومد خونه گفتم آخه من می ترسم، چرا خریدی؟ گفت دلت میاد، ببین چقدر نازن..... البته دوسشون دارم ولی می ترسم بهشون دست بزنم. یکیش زرده که به اسم بابایی، یکی نارنجی به اسم من، و یکی صورتی به اسم حسنا دختر گلم. ...

سلام عزیز مامان دیروز اولین سالگرد مادربزرگم بود، وای که چقدر زود می گذره.............                                                    چهارشنبه عصر رفتم خونه مادربزرگم، عمه ها و عموها و بچه هاشون از شیراز اومده بون، خونه رو مرتب کردیم و............ دیروز ظهر رفتیم اونجا و ناهار خوردیم، عصر هم دعا بود، بعدشم رفتیم سر خاکش. دخترعمه ام یه دختر داره، یک سالشه به ا...

بابا اومد و آرامش و رو به دلم برگردوند............. بابایی دیروز گیر داده بود که میخوام جوجه بخرم و منم گفتم اگه خریدی راهت نمیدم توی خونه. می گفت ٣ تا میخرم یکی من یکی تو یکی حسنا.......... آخه قرار شده اسمتو بذاریم حسنا، و اگه پسر شدی محمد صدرا.                                      عزیز مامان، تو که اومدی جوجه نخوایا، آخه بابا فورا واست میخره، منم که ترسو، چه شود؟!!!!!!!!!!!!!!         &nbs...

سلام عزیز مامان امروز چهار روزه که بابایی رفته و من تنهام، صبح که بهش زنگ زدم گفت ایشالا امشب برمیگردیم و من چقدر خوشحال شدم.  وای که چقدر این چند روز سخت گذشت، چقدر وجود بابا بهم آرامش میده.                                                شب اول رو تنها خوابیدم ولی خداییش خیلی ترسیده بودم، پنج شنبه شب رفتم خونه مامانم، و دیشبم خونه خودمون خوابیدم که مثل شب اول نترسیدم. صبح چهارشنب...

سلام عشق مامان یه پلیور خوشکل واست بافتم، البته با کمک عمه فریبا. آخه بلد نبودم، عمه فریبا داد به عروس خواهر شوهرش، اونم اولشو واسم بافت، بقیه شم خودم بافتم. به نظر خودم که خیلی خوب شده، خدا کنه خودتم خوشت بیاد. اینقدر عجله داشتم عکسشو بذارم توی وبلاگت که تا تموم شد سریع عکسشو گذاشتم، به خاطر همینه که دکمه نداره.               ...

سلام جیگر مامان جات خالی دیشب تا صبح بارون اومد.                                              خیلی بارون خوبی بود، آخه اصلا سرو صدا نداشت، نه رعد و برق نه باد، فقط صدای بارون بود که میومد. بهم نخندیا، ولی من از رعد و برق و باد خیلی می ترسم.......                      منو بابا دیشب خونه مام...